منم روز قبل عروسیم جلوی آرایشگاه خوردم زمین دو تا پام از دو جا در اومد همش یادم میاد اعصابم خرد میشه چون شوهرم اجازه نداد هیچکدوم از خواهراش با من بیان آرایشگاه گفت مزاحمشون نشیم الان با خودم میگم چقدر احمق بودن پجوری من اون همه مسیرو رانندگی کنم من که همه ی قسمت های مهمه زندگیم کو فتم شده سر حلقه گرفتن یجور اعصابم خرد شد سر جشن عقدم که بابام میخواست بگیره یجور سر جهاز برون یجور عروسی که شب کفش از پام در نمیومد آخرین شاهکار شوهرمم زایمانم بود کلا به مردا و خانوادشون هیچ اعتمادی نیست
برای من هرجا نشستن گفتن عروس خوبشون منم اما واسه اون یکی حالا از ترسشون بوده یا هرچی همه چیش بهتر بوده