2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

داستا مربوط به چندسال پیشه شوهرم اومد خواستگاریم من قبول نکردم بعد سه سال که نتونستم فراموشش کنم با اینکه با درس خوندن اینده ی روشنی داشتم باز بهم برگشتیم مادر به شدت مخالف بود و میگفت ایندت خراب نکن سنت کمه چحور میخوای بری تو خونه مادر شوهر فکر الان نکن همه چی خراب میشه اما گوش نگرفتم جلو رفتیم تا اومدن بله برون همه چی قبول کرد و رفتیم خرید خریدی که همش با چشم غره خواهرشوهرم اصلا چیزی نتونستم بخرم از یه طرفم به مادرم قول دادم درسم ادامه بدم 

یه دونه صلوات بفرستیم باسه سلامتی وخوشبختی زندگیهامون   

بعد که خرید کردیم عقد کردیم بعد مشاجره هامون واختلافاتمون شروع شد و منم همچنان رتبه اول مدرسه بودم تا بیرون میرفتیم دعوامون میشد وخودش اروم نشون میداد تا بعد یکسال پولش برادرش بالا کشید تو زمانی که میخواستیم ازدواج کنیم بعد هزار سختی ازدواج کردیم اصلا وقتی اومد دنبالم از دهنش در نیومد بگه چقدر خوشگل شدی یاچیز دیگه بعد عروسی مشاجرمون شددتش بیشتر شد خانوادش دخالت میکردن بلاهای سرم اورد که الان تو هجده سالگی قدر یه زن سی ساله میتونم نظر بدم ازبس عذاب کشیدم الکی منو قدغن میکرد خانوادم نبینم اونهام که میومدن باهاشون بدرفتاری میکرد 

یه دونه صلوات بفرستیم باسه سلامتی وخوشبختی زندگیهامون   

بعد خواستیم باسه ماه عسل بریم کربلا البته خواهرش ودختر خواهرش وشوهرخواهرش هم بودن اونجا من هنوز چیزی نگفته بودم به من میپرید وابروم تومردم میبرد احساس میکردم که سر طلب اورددتم خیلی غرورم شکست مردم تو صحن اماح حیسین دعا میکنن من حتی دوست نداشتم زیارتشون کنم میگفتم تقاص من که اینقدر پاک ونماز خون بودم این بود عذاب فقط گریه میکردم قبلش ما جلوگیری نداشتیم چون فکر میکردم دیر باردار میشم خیلی عذاب کشیدم تصمیم گرفتم تا برگشتم جدا بشم ازش اما تا اومدم فهمیدم مهمون تو راه دارم حالا همه هم حسرت زندگی منو مبخورن نمیدونن چجوریی حالا

یه دونه صلوات بفرستیم باسه سلامتی وخوشبختی زندگیهامون   

بعد با اینکه باردار بودم مدرسه میرفتم سال چهارم و خونه داری وکاربرا مامانش هم میکردم با اینکه جدا بودیم اما اون با من دعوا میکرد میگفت باید برا مامانمینا کمک کنی یادم نمیره بارداربودم خوابیده بودم حالم خوب نبود اومد پتو روتختی کشید گفت خجالت نمیکشی خوابیدی مامانمینا باید برات کار کنن مثل احمقا فقط گریه میکردم ازش متنفر میشم وقتی یادم میاد کاراش چقدر شم حال ندارم بگم مامانش هرروز یه چیزی ونمایشی داشت تو روم قسم خورد منو دروغگو دراورد منم نتونستم اثبات کنم 

یه دونه صلوات بفرستیم باسه سلامتی وخوشبختی زندگیهامون   

من مشکل ظاهری نداشتم اما کاری کرده بود که از ایینه متنفر شده بودم فکر میکردم زشتم اعتماد بنفسم صفر شد بازم ادامه داشت ولی گفتم دیگه نمیتونم بیام اینجا لااقل روزایی که نیستی میرم خونه مامانم از اونجا هم بگم که راوبطم با دویتام بهم خورد چون دوست نداشت داشتم میگفتم اونم قبول کرد من یه روز اینجا وبه روز خونه مامانم بودم تا اینکه مامانش دعوا که چرا گوشگیر زنتی و هزاران حرف به من ومادرمینا زد شوهرم ازم دفاع کرد اما چه دفاعی بعد همون کاریه میکرد که اونا مبخواستن با اینکه دختراش هروز پیشش بودن ولی تا من میرفتم باهم سرسنگین میشدن و همش استرس بهم میگفت نمیتونم بیام خونه مامانینا بعد کار ببرمت خودت صبح زود با تاکسی برو تا منم بیام یاد ندارم تو حاملگیم به خواب راحت یا ارامش داشته باشم خیلی عذابم داد الکی باهم دعوا میکرد وتا نصفه شب گیر دعوا بودیم اولاش جواب نمیدادم فقط سکوت میکردم 

یه دونه صلوات بفرستیم باسه سلامتی وخوشبختی زندگیهامون   
خیلی زود ازدواج کردی عزیزم. ولی ان شالله با افزایش سن پخته تر و بهتر میشین به امید خدا

زود بود مادرمم بهم گفت گوش نگرفتم 

یه دونه صلوات بفرستیم باسه سلامتی وخوشبختی زندگیهامون   
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792