دانشجو بودم يك سال و ده ماه بود كه ازدواج كرده بوديم وضع مالي بدي نداشتيم دستمان به دهانمان ميرسيد اما مستاجر بوديم اون هم طبقه چهارم يه آپارتمان كه آسانسور نداشت شوهرم يه وانت داشت كه قبلا باهاش بار جابه جا مي كرد اما چند ماهي بود كه رفته بود تو يه مغازه شاگردي ميكرد تا لم كار دستش بياد و بعد خودش مغازه بزنه از موقعي كه مغازه رفته بود از پس اندازمون خرج ميكرديم چون حقوق خيلي كمي داشت خرداد ماه بود و امتحاناي آخر ترم سوار اتوبوس مي شدم تا دانشگاه برم توي اتوبوس بعضي موقع ها حالت تهوع داشتم فكر ميكردم از گرمي هواست چند روزي بود پريودم عقب افتاده بود اما از بس در گير امتحانات و درس بودم كه ياد پريودم نبودم يه روز شوهرم گفت نبايد پريود بشي گفتم آره يه هفته دير شده نكنه حاملم و خنديدم اين حرف رو با حالت تمسخر گفتم