ما توی ی برج زندگی میکنیم. طبقه پنجم.
اسم دخترهمسایمون نرگس ه...
۱۹ سالشع.
پیارسال بهم میگف ک ب یکی از پسرای توی برج علاقه مند شدع ولی اون بداخلاقع و بیشتر مواقع از خونه بیرون نمیاد. و خلاصه هرروز برام از سامان میگفت ک چقدر دوسش داشت...
پارسال با یه زنجانی ازدواج کردن و سال بعد هم عروسیشونه.
من بعد ازدواجش ی شب با نامزدم قرار داشتیم بیرون.
این سامان رو تو حیاط دیدم.
وایسادم تو محوطه داخلی و باگوشیم حرف زدم ک پسره اومد سمتم.
گوشیو قطع کردم ک گفت: ببخشید خانم... باهاتون ی کاری داشتم.
گفتم بفرمایید
گفت راسته نرگس ازدواج کرده؟
گفتم اره.
هیچی نگفت.
سرشو تکون داد و رفت.
پریشب مامانش تنهایی اومد خونمون.
میگفت ک اره بابا... سامان خواسگارش بود ولی من بخاطر درس نرگس چیزی بهش نگفم...
خیلیییییی نامردیه ک نمیگن خواستگار ادم کیه! الان اگ نرگس بفهمه... مطمئنا دیوانه میشه طفلک..
از دیشب دارم میمیرم بخدا....
ب مامانشچیزی نگفتم ولی کلی لعنت فرستادم براش:(