وقتی تو تی وی میگفت بچه کمتر زندگیه بهتر. یا میگفت چینیا حق ندارن بیشتر از یه بچه داشته باشن، به مامانم میگفتم مگه خدا بچه ها رو نمیده؟ خب اگه به یکی بیشتر داد چی؟
مامانم هم میگفت خب اگه مامان باباها آرزو نکنن، خدا هم بهشون نمیده.
منم توجیه میشدم!!!!
خخخخخ
اهان یه چیزی
علاقه عجيبي به بو كردن داشتم😳
يه بار آلبالو خشكه بو كردم رفت تو دماغم😩😩😩لامصب در نيومد تا چند ماه بعد با يه عطسه شوت شد بيرون🤢
من فک میکردم خارج از کشور یعنی خارج از کره ی زمین مثلا فک میکردم امریکا تو ی کره ی دیگ هستش
داداشم میخواست اذیتم کنه میگفت تو قورباغه بودی از تو جوب پیدات کردیم آوردیم بزرگت کردم..از طالقان آوردیمت..حتی از مامان بپرسی اسم خیابونو میگه و تو میفهمی که بخاطره تو اسم خیابونو گذاشتن..اسم خیابون طالقانی بود
من تو بچگیم همش یانگوم یانگوم بازی میکردم اجر های رنگی رو‌له میکردم میزاشتم لای برگ های درخت ... دغدغه خاصی نداشتم😁😁😁
😐😐😐یاهمکه عروسکمو پتو پیچ میکردم تو اوج گرمای تابستون تو خیالم فک‌میکردم الان هوا طوفانی و برفی میشه و عروسکم از سرما میمیره😐😐...مغز نداشتمه
من وقتی خیلی کوچیک بودم فکر میکردم اگه یه مسیر تا آخر راه برم میرسم آخر دنیا . فکر میکردم آخرش باید یه دیوار باشه! یه بار ۴ سالم بوده راه افتاده بودم تو خیابون همینجور مستقیم رفته بودم رفته بودم تا یه جایی که خیلی از خونمون دور شده بودم. همه ام دنبالم میگشتن😁 یه بنده خدایی منو پیدا کرده بوده .خونوادمو پیدا میکنه .برم میگردونه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
12 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
