2777
2789
عنوان

لطفا کسانی که میترسند به هیچ وجه نیان .

| مشاهده متن کامل بحث + 11901 بازدید | 410 پست

قدبما قابله داشتن ک بچه هارو بدنیا می اوردن, یه پیرزنه بوز ک قابله بود, میگفت نصف شب یکی اومده دنبالم گفته بیابریم بچه مو بدنیا بیار, میگفت فهمیدم جنه و اگه نرم بلایی سرم میاره, گفت با ترس و لرز رفتم همراس و بچه اشو بدنبا اوردم, یه بچه سیاه پوست بودبعد یگفت یه حوله دازه بهم ک بچه رو بزارم داخلش!! میگفت وقتی به حوله نگاه کردم, شک کردم ک ابن حوله خودمه و یکم خون مالیدم رو حوله ام ببینم همونه یانه!! گفت وقتی رفتم خونه رفتم تو حموم نگاه کردم دیدم اره همون حوله خودمو ورداشته بودن بعد اومدن گذاشتن سرجاش.. و حوله همونجوری بود ک خونیش کرده بودم 

خدایا شکرت که همیشه بهترینارو قسمت بنده هات میکنی♥
قدبما قابله داشتن ک بچه هارو بدنیا می اوردن, یه پیرزنه بوز ک قابله بود, میگفت نصف شب یکی اومده دنبال ...


چقد جالب برا عاقد انسان میبردن قابله انسان میبرن هی عروسی دارن لباسای مارو میبرن پس خودشون چیکار میکنن؟ یعنی هنری کاری حرفه ای ندارن؟ فقط روزا مارو میترسونن شبا عروسی میگیرن؟

لطفا درخواست دوستی ندید

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یه ماجرا دبگه هم دارم برا 10دوازده روز پیشه.. جاتون خالی رفتیم کربلا.. چهارروز اولشو نجف بودیم.. میگ ...

یعنی کاریش کرده بودن؟سالم بود؟ دکتر رفته؟

لطفا درخواست دوستی ندید

یا امام حسین من خر تو خونه تنها هستم ومیخواستم یکم بخوابم اینو خوندم نمیدونم چه خاکی توسرم بریزم بگو مگه مجبوری اخه😖😖😖

برای سلامتی همه ی نی نی ها صلوات🙏ابلفضل عاشقی مشکل گالماز😢
پدربزرگ مادربزرگ من تبحر داشته در بیرون کردن جن ها از انسان ها حتی یه لشگر جن خوب داشته میدونید که ج ...

فاطیمه بگو دیگه خواهش میکنم الان که روز شده یکم از کارای مادربزرگ پدربزرگت بگو این چیزارو هیچ جا نمیشه فهمید فقط تجربه هارو میشه گوش کرد. بخصوص همین قضیه که نصفه گفتی بچش جنه یا ادم چه جوریه بگو لطفا💗

لطفا درخواست دوستی ندید
فاطیمه بگو دیگه خواهش میکنم الان که روز شده یکم از کارای مادربزرگ پدربزرگت بگو این چیزارو هیچ جا نمی ...

داستان دقیقشو نگفتن ولی گویا اون دختره و خانوادش ترکمن بودن و داشتن از اونجا میگذشتن به پدربزرگه میرسن میگن این شب و روز بچه بغلشه و اصلا از خودش جدا نمیکنه بعد پدر بزرگ مادربزرگم دوره دختره با چاقو یه دایره میکشه و جلوش کلی ذغال درست میکنه و با پاش میره رو ذغالا و کلی ذکر  وقران میخونه بعد دختره جیغ میزنه کله بچه رو جدا میکنه میندازه جلو پدربزرگ مادربزرگم .خانواده وفامیلای دختره اینقدر اعتقاد پیدا کرده بودن که کلی جواهرات نقره وطلاشونو از دستاشون و گردنشون در میارن همرو میدن به پدربزرگ مادربزرگم مامان بزرگم میگفت بابا بزرگش خیلی ثروتمند شده از این طریق

بابا بزرگم گفت که قبلنا که دامداری میکردن؛بز هاشون رو برده چرا؛یه مشک آب هم باهاش بوده؛بعدش یه زن لخت می بینه میادنزدیک پدربزرگم ازش میپرسه کجا میخوای بری؛میگه یه عده باهامن اونا زودتر رفتن منم برم بهشون برسم.بابابذرگم بهش آب میده ومشک سر میگیره وآب می‌خوره؛تا یه جایی سوار پشت پدربزرگم میشه و بعد غیب میشه.

الهی اونقدر بخندید که عضله های صورتتون درد بگیره  
داستان دقیقشو نگفتن ولی گویا اون دختره و خانوادش ترکمن بودن و داشتن از اونجا میگذشتن به پدربزرگه میر ...

کله بچه رو جدا میکنه😨😨😨 چقدر وحشتناک بابای بچه بعدا نیاد انتقام

لطفا درخواست دوستی ندید
کله بچه رو جدا میکنه😨😨😨 چقدر وحشتناک بابای بچه بعدا نیاد انتقام

نمیدونم والا شاید هم رفته سراغش ما بیخبریم این جنی بودن در نوه های اون پدربزرگه هم هست تو سنین کودکی همش با یه سری توهمات بودن میگن جنا پیششون بودن البته جنای خوب نه بد

یه بار هم داییم ازکوه می‌خواد بیاد شهر توراه؛یه مرد قدبلند هیکلی جلوشو می‌گیره؛میگه که بگو علی آقا بیاد پیشم کارش دارم.اسم آقایی از اقوام رو میگه.داییم ازترس میگه باشه وفرارمیکنه

الهی اونقدر بخندید که عضله های صورتتون درد بگیره  

فیض بردیم... خداروشکر نمیترسم...ترس فقط گاااااهی میاد سراغم و بیشتر وقتا نمیترسم.

بابام توی شاندیز یه خونه باغ داشت,پر از دار و درخت , تهِ تهش خونه دو طبقه بود. ازوووون قدیمی قدیمیا که پنجره های چوبی آبی رنگ بلند و باریک داره,طبقه پایینش همه پر از تین روغن و خنزیل پنزیل بود. یعنی از بیرون فقط تین های روغن تا سقف خودنمایی میکرد.

طبقه بالا هم مکان زندگی بود که گاهی پدرو برادرام میرفتن شب میموندن. بابام شاندیز مغازه دار بود و گاهی ک کارش طولانی میشد نمیومد مشهد و شب رو با هرو داداشام یا یکیشون یا تنهایی اونجا میموند. خیلی هم مذهبیه.

من از زبون بابام چیزی نشنیدم ولی از زبون برادرام خیلی. داداش بزرگه خروس لاری گرفته بود تو باغ ک اگر تنها بود در امان باشه😁

 وخونه هم طبقه بالاش یه ایوان بزرگ و طولانی داشت که همه اتاقها درهاش رو به ایوان بود ,کلی اتاق اتاق بود و توی هر اتاقی صندوق خانه داشت,قدیمیا بجا یخچال ازش استفاده میکردن و یه جای مثلا یک و نیم در سه یا چهار متری ته اتاق ها بود و تاریک و سرد بود و مواد غذایی رو اونجا میذاشتن. بابای من اونجا هندونه و سیب زمینی پیاز و این جور چیزا میریخت...( من یادمه خونه مادر بزرگمم از اونا داشت که یه پرده جلوش زده بود و یخچالشو مواد غذاییش و رختخوابهاش همه اونجا بود و من همیشه میترسیدم ازونجا و شبا خواب میدیدم یه چیزی شبیه میمون از اون تو میاد بیرون😁)

خلاصه, یه بار یکی از اقوام مجبور شدن با خانوم و بچه هاشون یکی دو شب اونجا بمونن, حالا اونا ۵تا بچه دارن و تعدادشون زیاد,بابای من و داداشم و مرد اون خانواده توی یک اتاق و زنو بچه های اون مرد هم اتاق کناری خوابیدن که نصف شب خانومه سراسیمه میاد در میزنه و شوهرش میره دم در میگه بیا جمع کنیم بریم اینجا جن داره,بدبخت انقدر ترسیده بود ولی بابام چیزی نگفته که نه دروغ بگه و نه بترسونه شون. بعدا خانومه گفته یک سره از اون اتاقچه یا صندوق خونه سر و صدای خش خش پیازا و تالاق و تولوق میومده...

داداشای خودمم که کم خاطره وحشتناک ندارن به قدری که داداش بزرگم میگه من با خروس لاریم میرفتم زیر پتو و میخوابیدم و آرامش داشتم. کوچیکه میگه یه بار با بابا تنها بودیم اونجا,نزدیک صبح که بابام رفته وضو بگیره, میگه دیدم یه دختری که صداش شبیه منی که خواهرشم باشه هی صداش مبکنه و میگه فلانی فلانی پاشو نمازه... اخه من همیشه بیدارشون می کردم.. میگه نیمه بیدار شدم و پتو رو کشیدم رو خودم و از این شونه به اون شونه شدم و بازم صدا میکرده ,یهو فهمیدم من خونه شاندیزم و ابجیم ک اینجا نیست,میگه با یه پرشی رفتم سمت چراغ و روشن کردم و دیدم هیچکی نیست

بعدش بابام اومدا داخل گفته عهههه تو بیدار شدی میخواستم بیام بیداارت کنم😁

یه بارم میگه شب بیدار بوده و برقا خاموش بوده و داداشمو و بابام خواب بودن و صدای باز شدن کشوی میز تلوزیون میومده و باز سمت آشپزخونه صدای ظرف...میگه به خودم ر...دم

دستی بر تا.رو.ت ، ورق، طالعع بینی، ستاره بینی، قهوه و... دارم..دوست داشتی بیا برات انرژی تو بخونم..از حال و آینده.. (کارم با احترام رایگان نیست)

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز