لطفا کسانی که میترسند به هیچ وجه نیان .

اینا جز اسراره همه کسی اینا رو نمی دونه    

خب دلتون خنک شدهمه خوابیدن منم جرات ندارم تکون بخورم عین بز دارم فقط به موبایل نگاه میکنم 

شوهرم میگه وقتی بچه بودیم میرفتیم پیش سید محلمون میخوابیدیم نصف شبا میدیم نیستش،فردا سوال میکردیم کجا رفتی میگفت جن ها من رو میبرن عقدشون میکنم  

وای منم ترسیدم الان چجوری بخابم همه خابن

اره منم جنوبیم خیلی تعریف میکنن از این موجودات چون جنوب خیلی زمین کشاورزی و روستا داره دوست عموم هم تعریف کرد میگه توجاده یه آقایی دیدم توتاریکی گفتم ببرم برسوتمش میگه نکه داشتم اینقدر ترسناک بود قیافش فهمیدم از اوناس پا گذاشتم رو گاز فرار کردم

وای من! یکی از اشناهمون تو خونه قبلیشون ک زندگی میکردن, جن داشتند!! یه پیر مرد بود و یه بچه کوچیک.. پیرمرده میومد رومبل مینشست و نگاه آشنامون ممیکرد یا بعضی وقتا تو کارا بهش کمک میکردن ,بعضی وقتا هم وسایلشو جابجا میکردن.. آشناهمون میگفت شب ک غذا میپختم, ته غذامونو میذاشتیم برا اونا.. میگفت صبح بلند میشدم میدیدمغذاهارو خوردن.. یا اینکه اون بچه جنه میومد مینشست پیش پسر کوچیکش و با اسباب بازیاش بازی میکرد!! یعنی در ایت حد!!!! یبارم میگفت رفته بودیم مسافرت مشهد, این بچه جنه هم پریده بود تو ماشین همراهمون اومده بود مسافرت.. میگفت وقتی رفتیم اونجا دیدمش ک باهامونه 

یه ماجرا دبگه هم دارم برا 10دوازده روز پیشه.. جاتون خالی رفتیم کربلا.. چهارروز اولشو نجف بودیم.. میگن عراق خیلی جن داره.. ما پنج نفر بودیم توی سوئیت! شبش من دیرتر ازهمه خوابیدم دیدم صدای بوق و شیپور و بزن و برقص میومد.. گفتم اینا عراقیان و گرفتم خوابیدم! صبح ک بیدار شدیم دوستم اومد پیشم و گفت بگو چی شده؟ گفتم چیشده؟ گفت من دیشب خوابیدن و الان بیدارشدم دیدمتمام لبایام از تنم دراورده شده بود و فقط ی سوتین داشتم.. یعنی ازترس داشت سکته میکرد!! روی ملحفه تختشم خون پاشیده شده بود.. یه ظرف از قند و نبات هم رو عسلی بود ک اوناهم وارونه شده بود و ریخته شده بودن رو زمین!!!! شوهرم ک از خواب بیدار شد رفت پایینو نگاه کرد دید از اونجایی ک من صدا میشنیدم, یه خرابه بود"!!!واااااای ک چقدر ترسیدیم شبا تا صبح خواب نمیرفتیم! یکی دیگه از اون خانما ک تو اتاق دیگه ای بود, میگفت خوابیده بودم که نصف شب دیدم یکی منو محکم تکون میده. میگفت فکر کردم هم اتاقیمه فرداش بهش گفته بود, اونم گفته بود من تکونت ندادم"!!!!!

اره منم باور نمیکردم میگفت خواهرامم میومدن توخچنمون, میدیدنشون!!! بهش گفتم نمیترسیدی؟؟ میگفت پیرمرده یه ریش بلند داشته وقتی میومده رو مبل مینشسته, من جوری وانمود میکردم که انگار نمیبینمش

وای مامان منم تعریف میکرد بابای خدای بیامرزش اونموقع الاغ داشته تو شب داشته با الاغ ب خونه میرفته که یه پیرزن میبینه وسط راه وایمیسته میگه چرا اینجایی پیرزنه میگه میخوام برم فلان روستا بابابزرگ منم میگه بیا سوار الاغ شو من پیاده میام خلاصه پیرزنه قبول نمیکنه و میگه نه من پشت تو میشینم بابابزرگمم که ناخوناشو میبینه که بلند بوده میاد دستش که قضیه از چ قراره و الفرار

ی بارم پدره پدرم شب بیدار میشه بره طویله ک سر بزنه میبینه یکی تو اتاقه میره تو اتاق میبینه یکی چند دست لباس دستشه و داره میره ایشونم دنبالش میره ببینه کیه همینطور که رفته دنبالش به یه عروسی میرسه که همه لباسای رنگی پوشیدن و یکیو میبینه که لباس عروسیه دخترشو یعنی عمه منو پوشیده بوده..و وحشت میکنه و برمیگرده