و نباید میکردین
مرسی اومدین
ی خورده زیادی باهاشون صمیمی شدم
من خواستگار پیدا کردن برای خواهر شوهر سن بالا
اینکه ناخواسته مطلع شدم که دختر خواهر شوهر دیگه ام دوست پسر داره و با اینکه من چیزی نگفتم متوجه شدن و کلی حاشا و بلوا
اینکه در برابر تمااااام بی احترامی ها سکوت کردم
و از همههههههه بدتر وقتی یه دعوا بد بین من و شوهرم شد رفتیم اونجا و خواسم یعنی بینمون بزرگی کنن و با شوهرم حرف بزنن که کار خیلییییی بدتر شد
و اون کارا از رو بچگی و نادونی کردم
رودادن زیادی.خودمو خاکی گرفتن.درد دل.اونارو جزو خانواده خودم دونستن.اشتباه مححححضضض
دوری و دوستی رفت و آمد به اندازه که احترامت سر جاش بمونه من خودم شخصا تا به حال بدون دعوت خونه پدرشوهرم نرفتم
صمیمی نشی اصلا ..همه چیزو نگی...ک من برعکس اینا انجام دادم. سعی میکنم خودمو ادم کنم
منم از عید تاحالا نرفتم خونشون
چون توروم یه چیز میگفتن پشت سرم یه چیز دیگه
اعتماد بیش از حد. صمیمی شدنم. خودمو خیلی پایین گرفتم فکر کردن یه دختری بودم که رو دست بابام مونده بودم
روی خوش زیادی نشون دادم،کلا در برخورد باهاشون انگارنباید خودت باشی وگرنه خودت ضربه میخوری
فامیل شوهر دو زار نمی ارزه لااقل فامیل همسر من اینطورند اصلا توی مشکلات آدم کامل خودشونو میکشند کنار انگار نه انگار که ما رو اصلا میشناسند حتی پدر و مادرش مثلا اگر حس کنند ما یه مشکل مالی داریم کلا قطع رابطه میکنند نه رفت و آمد نه حتی یه تماس بعد که به گوششون میرسه مشکل مالیمون حل شده از فرداش سر و کلشون پیدا میشه
صميميت باهاشون اشتباه محض بود
خاكي نشون دادنم همين طور بعد فكر كردن كسي هستند
رو دادن و محبت كردن اشتباه بود
باهاشون شديدا خوب بودم بعد دشمن خونيم شدن
اوایل زیادی مهربون بودم مخصوصا با جاریای عتیقه،الان هیچ کدومو نمیشمرم،فقط احترام مادرشوهر پدرشوهرمو دارم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
9 ثانیه پیش
9 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
