2777
2789

هشت سال پیش سال اول کارشناسی با یکی از همکلاسیام که پسر خوبی بود آشنا شدم و ایشون بهم پیشنهاد ازدواج داد، منم که فکر میکردم همه چیز به این راحتیه و نظر من حکمه یه مدت باهاش آشنا شدم و ازش خوشم اومد و پذیرفتم خونواده اونم در جریان بودن وقتی چند ماه بعد با خانواده من صحبت کردن واکنش دیدنی بود، بابام اصلا باورش نمیشد دخترش تو سن ۱۸ سالگی بخواد ازدواج کنه، حرفاشم منطقی بود راجب اینکه ایشون هنوز درسش تموم نشده سربازی داره کار نداره دستش تو جیب خودش نیست و حتی راهمونم دوره و فرهنگمون متفاوت، فقط به تمسخر گفت هر وقت همه اینارو درست کرد به عنوان یه خاستگار مث سایرین میتونیم بهش فکر کنیم خلاصه شدیدا مخالفت کردن و خونواده اونم اصرارشون نتیجه نداد و قضیه تموم شد ظاهرا ، ولی ما باهم بودیم،از ۸۸ تا ۹۴، ایشونم تو این مدت خیلی تلاش کرد واقعا نشون داد منو میخواد همه شرایطو درست کرد ولی درست اون اواخر که دیگه کارشم داشت درست میشد من جا زدم نمیدونم چطور شدم ولی کلا حال روحیم خوب نبود، دیگه نمیخواستم ازدواج کنم نه با اون که کلا، و در کمال ناباوری و حتی با وجود اشک و گریه و سختیی که برا خودم داشت ازش جدا شدم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

هشت سال پیش سال اول کارشناسی با یکی از همکلاسیام که پسر خوبی بود آشنا شدم و ایشون بهم پیشنهاد ازدواج ...

خوب کاری کردی

تا جای کسی قرار نگرفتی قضاوتش نکن که اگر کنی جاش قرار میگیری

دلایلم برای تموم کردنم برا خودمم زیاد روشن نبود، فقط خسته بودم، و اینم میدونستم احتمال نه گفتن بابام خیلی زیاده و کاری از من برنمیاد و میترسیدم وارد اون مرحله شیم، و البته تو کار پایان نامه ام هم حسابی گیر کرده بودم و کلا حال و روز خوشی هم نداشتم،سال ۹۵ و ۹۶ هم به این صورت گذشت که هی اون تلاش داشت نظر منو برگردونه و نمیتونست باور کنه من بخوام بعد این همه مدت فراموشش کنم و تا یکی دو ماه باز حرف میزدیم و باز من خطمو عوض میکردم یا بلاکش میکردم یا میگفتم دیگه نمیخوامت و حتی تو اون مدت با چندین نفر دیگه دوست شدم، احساس خلا میکردم چون همیشه اون تو زندگیم بود

اما دیگه نمیخوام احساسی و  بچگانه تصمیم بگیرم بهش گفتم باید بابام کاملا راضی باشه و من جلوش واینمیستم ، و اینکه خودمم باید مثل کسی که تا حالا نشناختمت راجبت از اول فکر کنم، اون البته باورش نمیشه میگه تو که منو عین کف دستت میشناسی و میدونی منم که عاشقتم دیگه راجب چی میخوای فکر کنی

ببين اينكه يك مدت به اون حالت از رابطه خارج شدي و طرد كردي طرف مقابلو 

نرمال نيست زياد 

گاهي شرايط متفاوته و ادمها ضعيف و قوي تر 

مراقب باش با احساسات تصميم نگيري 

و اما اين اقا با اين تعاريف كه سعي كرده تو  اين مدت مراحل و شرايط پدرتونو اوكي كنه و تا اين همه مدت هم هنوز جا نزده 

حسن خوبيه  

اما خوب راجع به خودت مطمئن شو 

و سعي كن يك بار تصميم محكم بگيري  


تو این دو سه سال اخیر با خودم تصمیم گرفته بودم که فقط با فرهنگ خودم و هم شهری یا لااقل شهر نزدیک ازدواج کنم اما الان باز اینطور شده از دودلم ، بخش عمده دو دلی الانم برمیگرده به اینکه اونا فارسن و ما کورد، هشتصد کیلومتر فاصله شهرامونه و مدل خونواده هامون متفاوته

نمیخام قضاوت کنم ولی کاش همون سال ۸۸ ردش میکردی نه الان که ۸،۹ سال از روش گذشته، دلم به حال اون بنده خدا سوخت!! انشالله بهم برسین و خوشبخت بشین

منتظر معجزه خدام !! دعا کنید برام لطفاااا........
زده ب سرت ابجی

تقریبا همین بود اونموقع واقعا زده بود به سرم ، نه تنها در مورد اون که خیلی حالتای عجیب و غیر نرمال پیدا کرده بودم ، مثلا از گوشی تلفن متنفر بودم نمیتونستم جواب بدم همش دلم میخواست تنها باشم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792