بچه همکار شوهرم .اومدن خونمون یکی دوماه پیش
وای چی بگم براتون .پسرای خودم از کاراش تعجب میکردن .میرفت رو مبل دو پایی میپرید رو میز وسط مبلا.دکمه های لباسشویی رو میزد .معذرت میخوام
به بچه هام میگفت ا ... ن نخورین .هنگ کرده بودیم بخدا .تو آشپزخونه خم شدم رو پام اخم کردم گفتم حرف بد نزنیا.بازم تکرار میکرد .مامانه میگفت از بچه های برادر تو یاد گرفته .باباهه میگفت نخیر از بچه های خواهر تو یاد گرفته .
توبه کردیم دعوتشون کنیم .این بارم بخوام دعوتشون کنم میگم بریم پارک