۶ سال دقیقا تفاوتشون بود
نه اصلا
البته من خیییلی رعایت می کردم ها
مثلا تو بارداری همش از این میگفتم که ما تو برامون کافی بودی ولی چونکتو میخاستی و تنها بودیربچه دوم رو خواستیم از خدا
یا اینکهوهمش از محبت خواهرها به برادرهای بزرگترشونمی گفتم
بعد همکه به دنیا اومد دخترم...حتی تو همون روزهای اول زایمان با بخیه و درد طبق عادت پسرم وقت خوابش می رفتم کنارش و دستش رو می گرفتم با وجودیکه گاهی دخترم هم داشت شیر میخورد
اگه قربون صدقه دخترم می رفتم بلند بلند قربون صدقه پسرم هم می رفتم حتی اگه اون تو یک اتاق دیگه بود... والبته پسرمنسبت به اینمورد خییلی حساس بود و اگه خلاف اینعمل می کردم علنا اعتراض می کرد
و از این دست کارها