من خودم دهه شصتی هستم، خواستگار هم کم و بیش داشتم بیشتر به روش سنتی بودن چون اصلا اهل دوستی نبودم.
ولی یکی از خواستگارام که خاطرمو می خواست پسر همسایمون بود. ازم ۸ سال بزرگتر بود و چند بار اومد خواستگاری. بار اول سال دوم دبیرستان بودم که جواب رد دادم و طی چند سال از علاقش به خودم بوسیله دوست و آشتا باخبر می شدم ولی هیچ وقت تماس نمی گرفت کلا آدم ضد اجتماعی بود. سه سال بعد دوباره کسی رو فرستاد و من اجازه دادم حضوری ببینمش. اومد خونمون برام جالب بود که وقتی منو دید قرمز شد و رعشه گرفت منم از خجالت سرمو انداختم پایین و برای آروم شدنش هی بهش نیوه تعارف نی کردم😁 ولی کلا وقتی باهاش حرف زدم از طرز برخورد و طرز فکرش خوشم نیومد خیلی مردسالارانه بود منم که فمنیست😁
خلاصه جواب رد دادم ولی فرداش بهم زنگ زد که چرا جواب رد دادی و منم گفتم بابام اومد خدافظ اونم هی با حرص و عصبانیت می گفت گوشیو بده بابات بده بده بده...
منم دیگه با این رفتارش مطمئن شدم از تصمیمم.
تا چند سال بعد که من ازدواج کردم و اونم ازدواج کرد، یه روز تو خیابون وقتی منو دید جلوم آب دهن انداخت مادرم انقدر ناراحت شده بود می خواست بره پیش خانوادش گله کنه.
شوهرم قبل اومدن به خواستگاری من، از برادرش تحقیق کرده بود و اونم گفته بود که برادرش منو دوست داشته و نشده....
بعد ازدواجم یه بار با نام مستعار تماس گرفت که باهام دوست بشه من از صداش شناختم و گفتم تو زندگیم مشکلی ندارم و ازین کارا هیچ وقت نمی کنم، الانم وقتی منو می بینه سریع روشو برمی گردونه.
موارد دیگه هم بوده بگید تا منم باز بگم😊