تو پارک ملت دیدمش
لحظه اول تو دلم گفتم اینکه مثه بچه دبیرستانیاست ۲۶ سالش بود ولی بی بی فیسه
خیلی به دلم ننشست گفتم بیخیال من که هدفم دوستیه
موقع خداحافظی گفتم من هدفم دوستیه به من وابسته نشو اونم می گفت هرچی تو بگی من برا ازدواج می خوامت ولی بازم هر چی تو می خوای کم کم منم عاشقش شدم
۱۷ خرداد میشه پنجمین سالگرد آشناییمون
من حتی عکس بچگی هاش تو عروسی مامان بابا رو دارم که داره شاباش جم میکنه 😊😂😂
لایکم کنیدپلیز
من شوهرم با واسطه باهم اشنا شديم يك هفته تلفني صحبت كرديم بعد اومد تهران ديدن من
من اون روز پاس گرفتم اومدم اماده شدم و رفتم دنبالش
اون اماده بود بش زنگ زدم كه رسيدم داشتم گوشيمو چك ميكردم كه يعو ديدم يكس زد به شيشه ماشين نگاه كردم ديدم يه دست گل خيلي بزرگ ليليوم و رز روبرومه
درًو زدم سوار شد تا گل رو داد بغلم كرد منم كلي دعواش كردم كه اين چه حركتيه من اصلا متوجه رفتار ناشايستتون نيستم شما منو معذب كردين ووووو
بعدش باهم رفتيم يه كافه منم كل مسير تو قيافه بودم
همش ميگفتم خدا كنه امروز زودتر تمام شه برگردم خونه و كات كنم
كه اخرش موقع خداحافطي بم گفت من تمام چهارچوباتًو رعايت ميكنم (البته كامل نتونست رعايت كنه)تا هر وقتم بخواي صبر ميكنم وايميستم ته بهشت تا بيايي من خر شدم شديدددد و رابطه ادامه دار شد و الان يه جوجه ناز٤ماهه داريم
