اولین بار همو دم در حسینه هیاتمون دیدیم ..اون نیگاه میکرد..من سرمو مینداختم پایین..من نیگاش میکردم اون سرشو پایین مینداخت..
ولی تا چن وقت نمیدونستم دوسم داره
خواهر به مامانم گفتن که میخوان بیان خاستگاری..من چن وقتی بود عاشقش بودم..وقتی فهمیدم میخوان بیان شُک زده شده بودم..😵
وای چه روزایی بود ..الانم یه یلدش میفتم دلم یه جورییی میشه 😚