منم خاستم کلاس بدارم جوابه رد دادم به شوهرم که اوموقه دوس پسرم بود . دوستم گف باره اول گف واسه ازدواج میخوامت زود قبول نکنیا بگو باید فکر کنم یا نه. اونم گف باشه پس قبول نکن این دوستی ممکنه یه هفته دیگه ده روز دیگه تموم شه ممکنه من در این حین زن بگیرم برم. چون دنباله دختره خوب میگردم. منم لجم گرفت گفتم باشه قبول واسه ازدواج . اخه تو محلمون واسه شوهرم سر میشکستن دخترا و به هرکسی محل نمیداشت منم زود دودستی چسبیدم بهش.😂
خیلی تاپیکه خوبیه. ممنون استارتر . خاطراته خوبه اون دورانو برام زنده کردی. 😍😍😍😍😍
دوست برادرم بود . شاید سه ماه یکدفه میدیدمش درحدسلام .خییلی خجالتی بود .تااینکه سر قضیه دوست پسرمو مشکلی ک پیش اومده بود مجبورشدم ب ی مرد زنگ بزنم ک فقط اون ب ذهنم رسید نمیدونمم چرا .همیشه ام میگم وااقعا حکمتی توش بوده نمیدونم؟؟!! چون فقط سلام علیک داشتم باهاش اصلا هیییچوقت توذهنمم نبود اصلا نمیدیدمش حتی وقتی رد میشدازکنارم...خلاصه اومدو اونموقع شد ناجی من .چندوقت بعدشم گف نمیخوام خواهرم باشی...
[QUOTE=59590747]خیلی تاپیکه خوبیه. ممنون استارتر . خاطراته خوبه اون دورانو برام
مرسی مهربون .مرسی ک خاطره قشنگتو برامون نوشتی😍😍😍😍عشقتون پایدار
ولی من واقعا هدفم ناز کردن نبود
تو مود ازدواج نبودم
شب باز بهش پیام دادم من هدفم دوستیه حوصله عشق و عاشقی و وابستگی ندارم
بعدا برام تعریف کرد اون شب که اون پیام رو دادی با خودم شرط بستم تو رو عاشق خودم کنم
نامرد موفق هم شد😂 منم عاشقش شد
البته یه شش ماهی طول کشید تا مطمئن شدم مرد ایده آل منه
