2777
2789
عنوان

خاطره بارداری

5809 بازدید | 70 پست

سلام دوستان میخوام خاطره بارداریامو بگم کمی غم انگیزه 

خانمای باردار اگه حساس هستین نخونین همه رو نوشتم از قبل اما اولین باره که تاپیک میزنم نمیدونم میتونم زود کپی کنم یا نه پس ناراحت نشین وصبور باشین

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.


تازه عروسی کرده بودیم وداشتم تومقطع پیش دانشگاهی درس  میخوندم وقصدبارداری نداشتم اما خیلی سفت وسخت هم جلوگیری نمیکردیم چون سنم وآگاهیم کمتربود واطرافیانم کسی بعدازازدواج زود حامله نشده بود ومنم فکر میکردم به این زودیها حامله نمیشم بیشتر هم روحرف مامانم که میگفت مادیر زا هستیم خودش بعد پنج سال حامله شده بود ازطرفی هم ازخدا خواسته بودم که هرموقع به خیر وصلاحم بود بچه دار شیم چهل‌روز بعد از عروسی یهو باحالت تهوعی که اومد سراغم احتمال بارداری دادم وآزمایش دادم ورفتم مدرسه  مامانم جواب آز روگرفته بودووقتی میخواسته ازجلوی مدرسه رد بشه دیده بود زنگ تفریحه اومد منو پیدا کرد ویه گوشه ای یواشکی بهم خبرداد که مامان شدی دخترم ،

با قراری که با خدا داشتم خوشحال شدم گفتم پس صلاح من بوده که الان بچه دار بشم وبعدها فهمیدم که واقعا هم همینطور بوده ،دیگه با اون حالتای ویار بیشتراز دوماه نتونستم مدرسه برم ازهمه بدتر بارداریم پیش معلما تابلو شده بود

خیلی مرتب دکترنمیرفتم سرم به درس وشوهرم که‌اوایل ازدواجمون بودگرم بود پریودهای خیلی نامنظمی هم داشتم که بعدازعروسی هنوز پری هم نشده بودم دقیقا هم نمیدونستم چند هفتمه ماه رمضون نزدیک بود گذاشتم ماه رمضون تموم بشه وبرای اولین باررفتم دکترو سونو

۱۶ هفته بودم وبچه هم پسر بود همه چی به خوبی میگذشت  توی کل اون نه ماه من یکبار آزودوبارسونو رفتم

دقیقا نه ماه بعد ازعروسیمون پسرنازم به دنیا اومد بهترین روزهای زندگیم بود که اونطور که باید قدرشو ندونستم باید ازهرلحظش لذت میبردم اسمشوبه انتخاب من وچون ماه عسل رفته بودیم مشهد گذاشتیم محمد رضا😍😍

محمد رضا بزرگ میشد ومن خیلی دوسش داشتم،بچه آروم وفهمیده ای بود،ولی شوهرم ازبچه بدش میومد دلیلش هم این بود که  نتونسته بودیم مثل بقیه زوجهای جوون ازروزهای اوایل ازدواجمون لذت ببریم توی سالگرد عروسیمون محمدرضای سه ماهه بغلمون بود 😐😐


برای جلوگیری قرص ال دی میخوردم البته کمی هم آدم فراموشکار وشاید مطمئنا ازنظر شما بیخیالی هستم  نمیدونم چی شد بعد قطع قرص پریود نشدم اما اصلا احتمال بارداری نمیدادم چون پریودام نامنظم بود واحتمال میدادم دوباره عقب انداختم خلاصه بعد از پیگیری  روزتولد دوسالگی محمد رضا صبح آزمایش دادموجوابشو گرفتم ورفتیم مسافرت واونجا به شوهرم گفتم حامله ام ،

شوهرم خیلی ناراحت شد اما من خیلی ناراحت نبودم پیش خودم  گفتم خواست خدا بوده حتما  

برخلاف بارداریه قبلی آزوسونوها وچکابهای معمول روبه موقع انجام میدادم وهمه چی خوب بود محمدرضا بچه خوب وآرومی بود ومن ازاینکه بچه دیگه ای هم بیاد ناراحت نبودم هفته ۳۷ دکترم برام یه سونو نوشت که با مامانم رفتیم وانجام دادیم وتوی برگه سونو چیزهایی نوشته شده بود که بایدبعدازتولد بررسی بشه من خیلی ناراحت نشدم فکرکردم یه مورد کوچیکه که بابررسی ودرمان رفع میشه ودکتر هم ازناآگاهیه من استفاده کرد و گفت بعدازتولد بررسی کنین اما مامانم خیلی ناراحت شد پاهاش نای رفتن نداشت، بعدازتحقیق ورفتن پیش دکترای دیگه تازه فهمیدم مشکل جدیه، دکترا با اطمینان گفتن که زنده نمیمونه وای مگه میشد دختری که نه ماهه آرزوی اومدنش رودارم برام نمیمونه باچه آرزوهایی اون  همه خرید کردم چه لباسهای نازدخترونه ای خریدم چه قدر عروسکهای قشنگی که دخترم باهاش بازی کنه 😭😭 حدود دوهفته ازاین دکتربه اون دکتر رفتیم اما هربار ناامیدترمیشدم ، همش زار میزدم وگریه میکردم همش دنبال تکوناش بودم وچه روزهای بدی داشتیم خییلی غم انگیز بود بچه توی شکمت باشه وبدونی مشکل داره وبعدازتولد ازدستش میدی  هم دوست داری ازت جدا نشه وبرای همیشه تو شکمت بمونه هم میخوای به دنیا بیاد وببینی همه چی اشتباه بوده ودخترتو سالم بغل بگیری

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  6 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  5 ساعت پیش