چون خیلی وقت بود نمیومد یهویی اومد نشست من شک کردم از اومدنش چون از روی دلتنگی نیومده بود همسایه ایم و فامیل نزدیک
همش منتظر بودم چیزی بگه حرف خاصی یا
کار خاصی ولی هیچی
آخرش دیدم زیر لب یه چیزایی میگه با دستش آروم انگار یه چیزی رو طرف خودش بکشه دستشو تکون میداد بعد دوتا فوت همراه نفس عمیق کرد بعد بلند شد رفت
نظر شما چیه
من شکاک نیستم اصلا طرف رو هم خوب میشناسم ولی الان واقعا قفلم