بچه ها چند شب پیشا به شدت برادرشوهرم با رفتارش اعصاب منو خورد کرد شوهرمم هیچ موقع پشتم نیست تازه منم مقصر میدونه چهار سال همین جور میریزم تو خودم بخاطر شوهرم نمیتونم حرف بزنم و چون چیزی بگم جنگ میکنه و دعوا و وسیله میشکنه تو یه حیاطیم با مادر شوهرم هر دقیقه مهمون داره ما هم باید بریم بعد من میرم داخل انگار نه انگار من اومدم چه زن چه مرد بلند نمیشن دست بدن و رفتارشون بی ادبانه هست همیشه این دفعه برادرشوهرم خونه مادرشوهرم بود شوهرم گفت برو سلام بده بریم بیرون خلاصه من رفتم داخل کونشونو رو به من کردن دیدم هی سلام میدم انگار نه انگار انگار پدرشون رو خوردم باز همون رفتار رو دارن خلاصه رفتم به شوهرم میگم میگه تو مقصری برادرم با زنش اومده حیاط فرش بشوره نرفتی سلام بدی و کمک کنی 😐خلاصه من چه حالی شدم اومدم تو ماشین گریه گریه بعد رسیدیم خونه نشستم مغزم انگار قفل کرد خیره شده بودم یه جا هیچ کس رو نمیشناختم گوشام و چشمام قفل شده بود دهنم قفل شده بود نه چیزی میدیدم نه میشنیدم آب دادن بهم میزدن تو صورتم اصلا حالم برنمی گشت زنگ زدن برادرم اومد میگفت نگاه میکردی یه جا باهات حرف میزدیم به ما میخندیدی آنقدر ترسیده بودم میگفت فکر کردیم دیگه مغزت درست نمیشه این چه حالی بود به من دست داده بود چرا اینجوری شده بودم از اون شب خیلی ترسیدم مثل دیونه ها شده بودم
داشتم تو تاپیک قبلت مینوشتم پاکش کردی
نه پانیک این نیست
فشار چندساله
سکته نزده بودی؟
پانیک اینجوری نیست
پانیک مثل جون دادنه خیلی خیلی سخته😩😩😩😩
اصلا برات مهم نباشه حرفا و حرکاتشون
برا خودت زندگی کن
یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه
پانیک که اصلا نیست. به علت استرس و فشار روانی بوده مگر اینکه دوباره تکرار بشه. اگر تکرار نشه خودت رونگران نکن عزیزم
خب طبیعیه
اگر حریف هم بودی بازم یه جور دیگه اذیت میشدی مث من که حریفم همشونو یه تنه اما پیر شدم چهرم مث افسرده هاس
تنها راهش رفتن از اون خونه و قطع ارتباطه منم سه ساله قطع ارتباط کردم البته خودش میره پیش خونوادش من دیگه صنمی ندارم باهاشون خیلی تاثیر داشت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
10 ثانیه پیش
15 ثانیه پیش
15 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
