بخدا نمیدونم دیگه دردمو به کی بگم چجور از دستشون نجات پیدا کنم
دوران بارداری رو یجور زهرماری کردن بعد زایمان هم اینطور
اونقدر اذیت کردن که دیگه توضیح نمیدم یه خلاصه میگم و موضوع امروزو
بچم ۳ ۴ ماهشه با مادرشوهرم اینا تو یه ساختمونیم
این زنیکه هم روزی ۳ ۴ بار میاد خونه ما ۲ بارشون هم ۱ الی ۲ ساعت میشینه و من تو هر شرایطی باید ازش پذیرایی کنم
بعد جلو خودم غیر مستقیم شوهرمو پر میکنه مثلا میبینه خونه من نامرتبه شروع میکنه به تعریف از آدمای خیالی که تمیز یا اونا که کثیفه و شوهرشون طلاقشون داده
شوهرمم خودشیرینی میکنه منو دست میندازه تا انتر خانوم هر و کر کنه
بعد انگار ننشو ندیده میوفته به دست و پاش هی متچش میکنه قربون صدقش میره
اکثر هم سر شام و ناهار میاد غذامو میخوره بعد سری بعد میاد میگه وای غذات مریضم کرد
امروز هم طبق معمول باز اومد منم کلی کار کرده بودم یکم نشستم شوهرم هی جلو اون چرا نشستی پاشو کارهارو بکنه غذا چرا حاضر نیست و.....
بعد گفت فلانی طلاق گرفته من دقیق خبر داشتم شوهرش چقدرآدم بدیه و زنه مهریشو هم گرفته بوده مادرشوهرم شروع کرد که زن نبوده شوهرش هر چقدر بد نباید طلاق میگیرفته انشالله زودتر زن بگیره چشم اون در بیاد مهریشو چرا گرفته حرامه و....
بعد بچمو شیر که میدادم خوابش برد خوابوندمش بیدار شد دستشو مبخورد شوهرمم میگفت جلو ننش که چولاق بودی دست نداشتی درست شیرش بدی و... منم گفتم خودت شیرش بده
اینم جلو مادرش صبر کن باهات بعدا حرف دارم که مادرش ذوق میکرد که قراره دعوا کنیم
خلاصه سفره رو انداختم ننش الکی مثلا میخواد بره شوهرم التماس بیا بخور با ناز و اکراه اومد کوفت کرد
بعد رو به پسرش گفت دستت درد نکنه
منم به شوهرم گفتم یه تشکری چیزی برگشت مادرشو بوس کرد که دهن مامانم درد نکنه که نوش جان کرد
بعد ننش رفت اینم ظرفارو ریخت سر من و فحشم داد و تهدیدم که چرا گفت خودت شیرش بده
از این مزد متنفرم همینطور از مادرش
درو هم قفل کنم انقدر در میزنه تا باز کنم
بخدا مردم روشون نمیشه هر روز برن خونه مادرشون چجور روش میشه انقدر بیاد خونه عروس