با شوهر جان اون اوایل که دوست بودیم رفتیم رستوران
یه دونه دوغ بزرگ خانواده گرفتیم
من این بطری دوغ دستم بودم یه کم تکونش دادم بعد درشو باز کردم
چشمتون روز بد نبینه... در دوغ رو باز کردن همانا و منفجر شدن میز ما همانا... انگار آتش فشان فووران کرد
تمام سر و صورت و لباسا و میز و اطرافمون دوغی شد
یه قطره دوغ ته بطری نموند
هیچ وقت تو زندگیم همچین چیزی ندیده بودم و دیگه هم ندیدم😂
علاوه بر اون وسط جمعیت آبرومونم رفت
اون بنده خدا هم آدم خوبی بود بازم حاضر شد منو بگیره