سلام من یکساله و نیمه که ازدواج کردم
دو تا جاری دارم
جاری بزرگه باهام نسبتا خوبه خونه خودش بخواد دعوت کنه اول تماس میگیره با شوهرم بعد شوهرم اوکی بده تماس میگیره با من چند باریم تماس گرفته اول با شوهرم گفته شب با خانومت بیاین شوهرم بهش گفته خودتم با خانومم تماس بگیر
یدونه جاری دیگه دارم من رفتارم باهاش خوبه همیشه احترامشو نگه میدارم اسمشو هیچوقت خالیم حتی صدا نمی زنم یا خانم میزارم اخر اسمش یا جان چون دوست دارم همینجور احترام میزارم اونام بزارن حتی گاهی موقع احوال پرسی میرم جلو بهشون دست میدم ولی اون انگار خیلی از من خوشش نمیاد دلیلشم اینکه می خواسته دختر خواهرشو به زور بدن به شوهرم ،شوهرم قبول نکرده این اواخر خیلی رفتاراش زننده شده مثلا من از در میرم داخل خونه مادرشوهرم از جلو پام بلند نمیشه موقع خداحافظیم خودشو با یکی سرگرم می کنه و نگاه اصلا تو صورتم نمی کنه من باهاش خداحافظی کنم ،،خیلی حالم بد میشه اینم بگم تازگیا مشکل اعصاب پیدا کرده و قرص می خوره شوهرم گفت به خاطر اینه خیلی حسوده و همش خودشو رنج میده
الان شوهرم از سزکار خسته اومده بود می خواست بخوابه یهو دیدم همین جاری تماس گرفته با شوهرم ،همسرم گفت فلانی چیکار داره من خودم گفتم جوابشو بده گفت یکساعت قبل برادرم تماس گرفته سر کار بودم نتونستم جواب بدم خلاصه جوابشو داد جاریم گفت ما می خواستیم بریم خونه باغمون شمام بیاین شوهرمم گفت من ببینم اگر خانمم کاری نداشته باشه میایم گوشیو قطع کردن خیلی اعصابم بهم ریخته شد برداشتم به شوهرم گفتم ما اصلا پامونن نمیزاریم چه معنی میده وقتی داداشت تماس گرفته سر کار بودی نتونستی جوابشو بدی الان خانومش می خواد تماس بگیره دعوت کنه باید تماس بگیره با جاریش نه با برادرشوهرش
به نظرتون چه جوری رفتار کنم می خوام به شوهرم بگم دیگه از این به بعد جواب هیچکدوم از جاریارو نده تا مجبور شن تماس بگیرن با خودم
خداشاهده یکساله من اومدم تو خانوادشون هنوز شماره برادرشوهرامو ندارم چه برسه تماس بگیرم باهاشون
نزدیکه عروسیمه همش به خاطر کاراشون اعصابم میریزه بهم الان عصر می خواستم برم لباس عروس پرو کنم کلا حالم بد شده
از طرفیم دلم نمی خواد نریمو و نیایم بین برادرا و خانواده بهم بخوره
لطفا خومای متاهل و با تجربه درست راهنماییم کنم