پدرمادر دارم الان،اما همیشه میترسم از مرگشون،اصلا زندگی بهم خوش نمیگذره،همیشه حالم بده با این ترس
بخاطر کار همسرمم میخوایم بریم ی شهر دیگه،از خانوادم دور میشم
يک روز كه تصورش را نمیكنی،جايی كه در خواب هم نديدهای،لحظهای كه به هيچ چيز فكر نمیکنی،و تازه رها شده ای از بند آرزو،از جانب پروردگار دريافت خواهی كرد ،چيزی فراتر از آنچه در طلبش بودی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
انشالله سالیان سال سایه شون رو سرت باشه. ولی اگه یه روزی نباشند مجبوری کنار بیای چاره ای نداری
درسته،این ترس لعنتی خیلی سخته
يک روز كه تصورش را نمیكنی،جايی كه در خواب هم نديدهای،لحظهای كه به هيچ چيز فكر نمیکنی،و تازه رها شده ای از بند آرزو،از جانب پروردگار دريافت خواهی كرد ،چيزی فراتر از آنچه در طلبش بودی
يک روز كه تصورش را نمیكنی،جايی كه در خواب هم نديدهای،لحظهای كه به هيچ چيز فكر نمیکنی،و تازه رها شده ای از بند آرزو،از جانب پروردگار دريافت خواهی كرد ،چيزی فراتر از آنچه در طلبش بودی
درکت می کنم .منم همیشه ترس اینو داشتم پدرمو از دست بدم.آخه بابام مریض بود. آخرش سرم اومد. خیلی خیلی سخته . ولی از من به تو نصیحت با این افکار خودتو آزار نده. تا هستند از بودنشون لذت ببر.شهر دیگه هم رفتی سخت نگیر الان عصر ارتباطاته. بلاخره می تونی باهاشون در تماس باشی.