واااااای یعنی انگار خواهرای منو توصیف کردی
انگار خونه ما بودی،قشنگ رفتاراشونو دیدی
تا بوده ک ما بچه هاشونو بزرگ کردیم
الانم تا میان خونمون،انگار نه انگار بچه ای چیزی دارن
حتی به بچه هاشون تذکر هم نمیدن
چند بار هم ک چیزی گفتیم یه مدت قهر کرد،باز روز از نو،روزی از نو
من یه مدت مثل خودشون دست ب سیاه و سفید نمیزدم،حرصم میگرفت ازشون،ولی چیکار کنم،مامانمو میبینم دلم ریش میشه
با این سن با این کمردرد و زانو درد،بذار بردار اینا شده
دیگه چیکار میشه کرد،قسمت ما هم این بوده