عزیزم الان چند سال گذشته و من بچه هم دارم
خانواده ی شوهرم هم ندار نبودن، هم ما هم اونا وضعمون خوب بود و راحت میتونستیم خریدها رو انجام بدیم. همین مادرشوهرم برای جهاز هزارتا خرده فرمایش داشت و ما هم متقابلا خرج میکردیم
مادرشوهرم بار اولش نبود از این کارها میکرد
چرا خاطرات منفی هنوز انقد اهمیت داره برات؟
ای داد
منم دقیقاااا همینا رو گذراندم
بازم صد رحمت به اونا
مال شوهرم میگف دوتایی میریم
بعد موقعی که میخواستیم بریم تعارف میکرد خواهر مادرشم برمیداشت میبرد
اونم دقیقااا خیلیییی خسیس
فک کن عروس رو میبزدن از ارزانسرا های شهر واسه خرید عروسی
اوففف
نکم خیلی خیلی زجرم دادن...
قضیه ده سال پیش
درسته کامم رو تلخ کردن و واگذار کردم به خدا
ولی میگم اصلا مهم نیست خرید و این چیزا
الان خودمون مستقلیم هرچی بخوایم میخریم
چون جای بعضی زخما خوب نمیشه
اگه فقط خودمو عذاب داده بود شاید دیگه حرفشو نمی زدم
ولی دلی که از پدر و مادرم شکست رو نمی تونم ببخشم
همش حس میکنم با وجود تمام زحمت هایی که برام کشیدن، و تمام اذیت هایی که ناخواسته تو بچگی و نو جوونی و جوونیم کردم،بازم به خاطر من مجبور شدن توهین ببینن و سکوت کنن
من 18 سال تک فرزند بودم، پدر و مادرم جوونیشونو رو برام گذاشتن، و خیلی بیشتر از یه پدر و مادر معمولی برام زحمت کشیدن،برام سخت بود به خاطر من بهشون توهین بشه
ضمن این که شرط اولم برای ازدواج احترام به پدر و مادرم بود
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
