اول که ازدواج کردیم قول کمک دادن و از اونور هم اصرار داشتن من چادری بشم
یه چند سالی هم چادر زدم چون خیلی براشون مهم بود و خودشون بقیه رو بابت چادر نزدن مسخره میکردن و تذکر میدادن
منم مثل بچه مثبتا عروس خوبه بودم و صدمو گذاشتم براشون
اما دیدم یواش یواش زیر همه قولایی که دادن زدن پولاشونو خرج اون بچه هاشون میکردن و به جایی رسید از ما توقع کمک هم داشتن
منم زیر قولایی زدم که داده بودم و چادرو کنار گذاشتم و دیگه تو مهمونیا و کاراشون خودمو کنار کشیدم
اول که چشماشون چهارتا شد و کلی انگ بهم زدن و فامیل هم بهشون دراومدن چرا عروستون رو نمیگید چادر بزنه(چون قبلن همه دل پری ازشون داشتن )
از اونور رابطمو کم کردم که روی نحثشونو نبینم
اما همچنان ناراحتم و دلم خنک نشده