من حرفتو با گوشت پوست و استخونم میفهمم.
منم از بچگی همیشه رویابافی میکردم که با عشق ازدواج میکنم.
من تو همسنام خیلی بیشتر زجر و درد وحسرت کشیدم خیلی کتک خور و در واقع کلفت خانواده شلوغ وحشی بودم. میگفتم جبران میشه برام .
بزرگ شدم همه دوستام و اطرافیانم با عشقاشون ازدواج کردن.
عشق منم یه بیشرف از اب در اومد با نامردی تمام یواشکی با یکی دیگه عقد کرد...
خلاصه دوستام بچه دار شدن.. بچه هاشون بزرگ شدن...
من با همون حسرت اولیه پیر دختر شدم.
ینی خدا حتی برام تقدیر ازدواج سنتی هم نگذاشته بود چه برسه عاشقانه. . منکه عمر و جوونیم تموم شد ولی الهی هیچ کس رو دنیا تقدیرش مثل من نباشه