همسر من دوتاخواهر دارن که تو زمانی که ایران بودم خداروشکر ازبدی کردن کم نزاشتن،من باسختی تونستم کارامو بکنم و به همسرم برسم
اینا مهم نیست یکباردیگه تومسافرت برای خواهر همسرم خرید کردم و وقتی پدرمادرهمسرم اومدن دادم برسونن دستش که حتی یه پیام نداد تشکر کنه
الان بعداون همه سختی و بعد یه مدت که رسیدم پیش همسرم حتی یه زنگ نزدن حالمو بپرسن
قراره چندوقت دیگه بریم ایران،اولا که شرایط مالی من و همسرم افتضاحه اما خب بازم دلم نیومد گفتم برم یه هدیه کوچیک بخرم براش.اما میدونم کلا یه جورین فکرمیکنه وظیفمه یا بیشترازون زورم میاد که قدرنشناسن،ازطرفیم دلم سوخت گفتم الان میگن داداشمون به یادمون نبوده، کلا موندم تو دوراهی ازیه طرف میدونم با چندتاادم ناسپاس و دوبه هم زن روبروهستم بارها زخم خوردم از طرفیم دلم نمیاد دلشون بشکنه یه هدیه کوچیک چیزی از من کم نمیکنه ،میدم برادرشون بده به اسم خودش
شمابودید خدایی چکار میکردید؟این همون خواهریه که یه هفته مونده به عروسی من چنان جنجالی راه انداخت که من تاشب عروسی گریه میکردم، حقیقتا هم از ته دل دوستشون ندارم و نمیتونم ادا دربیارم