من سال اول دبستان بودم
ی معلم عقده ای داشتیم که بچه هارو وسط کلاس فلک میکرد. من درسم خیلی خوب بود.
ی بار مدیرمون اومد سر کلاس میخواست ارزیابی کنه درس دادن معلمو
معلمم منو بلند کرد اور پا تخته با یکی دیگه از بچه درس خونای کلاس
شروع کرد پا تخته املا گرفتن ازمون. هرچی میگفت ما مینوشتیم
نمیدونم " آب " بود چی بود ، بلاخره ی " آ " داشت
من نوشتم مدیر گفت اشتباهه . معلمم نگاه کرد گفت دوباره بنویس ، شاید وسط کلاس ۱۰ بار بهم گفتن بنویس ، منم بلدش بودم درستم مینوشتم ولی هی بهم میگفتن اشتباهه
از رو دست کناریمم نگاه کردم دیدم بازم درسته .
بعد از ۱۰ بار تلاش معلم با حرص اومد گچ رو از دستم گرفت اخمی بهم کرد گفت آ رو از بالا به پایین مینویسن نه از پایین به بالا . من الف رو بجی اینکه خطشو از بالا بکشم پایین از پایین میکشیدم بالا که بیشتر بخاطر استرسم بود مگرنه قبل تر درست مینوشتم.
مدیر ی دستی زد ی کارتون از خط کش های موج دار فانتزی که اون زمان رویای هممون بود داد معلمم که بین همه بچه های کلاس پخش کنه برای تشویق
معلم بعد از اینکه مدیر رفت بین همه پخش کرد به من رسید خطکشو اورد جلو ، خواستم بگیرم ، با خطکش محکم زد رو دستم . خط کشو کشید عقب.
بلند وسط کلاس گفت بهت این خط کشو نمیدم چون ابروی همه دوستاتو تو کلاس بردی بچه ی احمق.
من هیچوقت رفتار معلممو فراموش نمیکنم. باعث و بانی استراسای من بعد از اون سال تا همین الان که تو جمع وقتی میتوام حرف بزنم استرس میگیرم اونه.
و جالب اینکه از ترس اینکه به مامان و بابام بگم اونام از دستم عصبی شن ی عمری تو خودم ریختم