نه شاغل شدم
نه مادر شدم
بااینکه برای هردوشون خیلی تلاش کردم و شایستگی داشتم
از پدرم خیلی عصبانی ام
آدم خوبیه
اما هیچوقت به فکر آینده مانبود
هیچی جز یه خونه ۶۰ متری داغون نداره
حتی دیگه تو پول داروهای خودشونم موندن
اونوقت مثلا دوستم
جاریم
حتی همسایه طبقه بالا،همسایه طبقه پایین
هم سن من هستند
دو تا بچه سالم دارند
پدرشون وضعش خوب،آینده مالیشون تضمینه
پیش شوهر عزیز و محبوب هستند
هم بچه دار شدن هم بخوان کاری کنند پدره از لحاظ مالی حمایت شون میکنه
اما من جی؟
چرا باید شوهرم من رو دوست داشته باشه؟
نه براش بچه آوردم نه وقت معامله ای چیزی اصلا میتونم رو پدرم حساب کنم...
الان شوهرم داره یه معامله انجام میده
گفت به هیچکی نگی ها
مثلا به پدرت بگی میتونه بهمون قرض بده؟
یا دیروز متوجه شدم یه شاخه سانسوریا که کاشتم جوونه زده...
گفتم بلاخره اینم نی نی دار شد،بعد شوهرم گفت ولی تو نشدی
خنده رو صورتم ماسید...
باز دیشب یبار دیگه به قضیه بچه اشاره کرد
اینم بگم خداروشکر نازا نیستم بچه هام رشدشان عقب میمونه،سر کم کاری دکتر اینجوری شدن
قصدمون اقدام بود اما شوهرم یه معامله انجام داد،مورد من هم هزینش زیاده
حس میکنم شوهرم از ازدواج با من پشیمون
اخلاقش خوب،بد نیست،محبت داره
اما اونم دلش خانواده زن پولدار و با پرستیژ میخواد
مثلا همیشه میگه آقای همسایه به این دلیل پیشرفت کرد که برادر خانومش حمایت میکنه و فلان
من به خاطر وضع بد پدرم شرایط طلاق ندارم
تو شهرمون کار نیست
کاش میمردم و شوهرمم میرفت یه زن پولدار میگرفت
خیلی دلم گرفته،خیلی زیاد