بخدا دروغ نمیگم
چند ماه پیش سر یه چیزی بحث کردیم و بعد از اینکه آشتی کردیم گفت دیشب روم بختک افتاده بود تا صبح عذاب کشیدم
امروز هم یه دعوای مفصل کردیم و منصفانه بخوام بگم ۸۰درصد اون مقصر بودو شب موقع خواب من رفتم هال و اون تو اتاق خوابید
یهو دیدم داره سرفه های بلند و وحشتناک میکنه آنقدر صداش بد بود که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و کلا یادم رفت قهرم و ترسیده رفتم پیشش دیدم چشماش بسته شد افتاده رو تخت
به زور بلندش کردم بهش آب دادم
گفت تو خواب داشتم خفه میشدم انگار یه نفر یه چیز سیاه کشیده بود رو سرم نمیتونستم نفس بکشم و انگار قلبم ایستاده بود
(اول گفتم شاید داره مسخره بازی در میاره آشتی کنیم ولی واقعی بود رنگش کبود شده بود)