مادرشوهرم اینا شهرستانه خونشون ۱۲ ساعت فاصله
دارن با ما ، رابطمونم شکرابه تقریبا قط رابطه یم
سه سالی میشه ک ما نرفتیم خونشون
خیلی بهمون ظلم کردن و زیاد دعوا داشتیم حالا بگذریم
قراره بخاطر یه کاری بیان شهر ما یه چندروزی بمونن
جالبه تا قبل از این سراغی نمیگرفتن حالا ک کارشون
گیره زنگ زدن به شوهرم ک میایم خونتون
شوهرمم از اونجایی ک چند وقت پیش کارش لنگ بود
و دستش خالی بود پول لازم بود زنگ زده بود
به مامانش ک اونم گفته بود ندارم و فلان کلیم
گله کرده بود و اینا شوهرمم دلش پر بود بهش
گفت شرایط پذیرایی ندارم دستم خالیه
اینجوری گف تا نیان بعد میبینم میگه ولی داداشم و زن داداشمو گفتم بیان میگمش خب اینکه بدتر شد
باز با مامانت راحت تر بودیم حداقلش میشد یه
چیز ساده ای بزاریم جلوش
الان من جلوی جاری ک کلی رودربایسی دارم باهاش
و کلا دوبار تا حالا دیدمش چی بزارم جلوش
زشته اخه از راه دور میاد ما هم الان تو وضعیت خوبی
نیستیم از طرفی من حال و روزم خوش نیس
اینروزا خیلی فشار رومه میگه ول کن سخت نگیر
داداشمه میگم اون بدرک زنش غریبه س
من همینجوریشم راحت نیستم باهاش
بخصوص الان ک اصلا شرایط مهمونداریم نداریم
نمیفهمه چرا ؟؟؟