امروز تو تاکسی بایه خانمی هم مسیر بودم که از همشریامونه ولی رفت و امد نداریم فقط گاهیی اگه هموجایی ببینیم سلام میکنیم چون تو یه محله زندگی میکنیم بعد امروزتو مسیر که سر صحبت باز شد و حرف زدیم از زندگیش برام گفت و به نظرم باید به سختکوشی این دخترافرین گفت از وقتی اومدم خونه ذهنم درگیرشه
این خانم 23 سالشه مجرده و با مادر پیرو مریض خواهرش زندگی میکنن خواهرشو میفرسته مدرسه ولی خودش چون باید از مادرش مراقبت کنه نتونسته ادامه تحصیل بده همون طور که گفتم چون روزا باید از مادرش مراقبت کنه از 7 شب تا 7 صبح توشرکت داروسازی شبانه کار میکنه و ماهانه 20 تومن حوقوق میگره که خرج تحصل خواهرش و درمان مادرش میکنه (کلیه های مادش از کار افتادن) خیلی ام خوشگله میگه خیلی خاستگارای خوب دارک ولی به خاطر مادرش نمیتونه قبول کنه
نمیدونید موقع تعریف کردن اینا چقد بغشو قورت دادو چن بار جلو گریه اشو گرفت
چرا اخه دنیا باید همچین جایی باشه😔😔😭