سه سال عقد و چهار ماه زندگی مشترک داشتم شب عروسی بدلیل استرس و ترس نتونستم باکره موندم البته شروع رابطه بدون پیشنوازی بود و استرسی شدم ، تو زمان عقد دعوا و دلخوری زیاد داشتیم تعامل و حل مشکل در زندگی ما نبود رفتن پیش مشاور نبود هیچ جوره سازگاری نداشت همیشه از حل مشکل فراری بود دهن بین دهن لق و وابسته به خونواده بود خونوادش انگار یه بچه دوساله سپردن دست من ، دست بزن نداشت ولی فقط عذاب روحی میداد اهمیت نمیداد بهم مریض میشدم توجه نمیکرد بهم خسبس بود نه یه زنگی نه. پیامی جوری رفتار میکرد که اعتماد به نفسم میومد پایین ، اولویت خونوادش بودن من کاره نبودم دار و ندارشو بعد عقد کرده بود به اسم خونوادش و من بعد دوسال فهمیدم ، نه حق اظهار نظر داشتم فقط باید تابع حرف پدر و مادرش بودم سر عروسی گرفتن یه اداهایی در آوردن خودم تحصیکرده و از خونواده نسبتا خوب از هر لحاظ ولی جوری رفتار میکرد که انگار من هیچ نکته مثبتی نداشتم بدلیل باکره موندنم عذاب وجدان دارم چون واژینیسموس،خفیف دارم ولی من تا اون شب از این مشکلم خبر نداشتم و دست خودم نبود نذاشت برم سراغ درمان ، یه آدم غد و لجبازی بود الان هیجده ماهه اومدم خونه پدرم چون تحمل کاراش برام ممکن نبود سر هر بحثی میگف برو طلاق بگیر دیدم زندگی ارزشی نداره و این آدم بعد پنج سال ده سال قراره چه رویی نشون بده چیزی به نام اصلاح رابطه و تلاش نبود با کمک وکیل رای طلاق گرفتم و یه جورایی ناراحتم تو این مدت که خونه پدرم بودم نه دنبالم اومد نه واسطه و تمکین قانونی خواست گفت طلاقت نمیدم تا علاف بمونی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نه اون میخواست خسته م کنه تا درخواست طلاق بدم و مهریه مو ببخشم منم گفتم توافقی درکار نیست مهریه مو اجرا گزاشتم و بعدش درخواست طلاق دادم قاضی هم وقتی دید ک اون نمیخواد زندگی کنه و الکی کشش میده رای طلاق صادر کرد