یکی از فامیلای شوهر عمه ام
مادر پسره منو دیده و به عمه ام گفته
منم گفتم نه
چون خیلی از خانواده ما پایین ترن هیچ جوره نمی تونم قبول کنم
پدرش معتاده، خونه ۵۰ متری، بی فرهنگن، از قیافه اش خوشم نمیاد
عمه ام از خانواده شوهرش میترسه مغز بابا و مامانمو شست و شو داده که بزارید یه جلسه بیان
منم گفتم دوست ندارم خودم و پسر مردمو علاف کنم همین الانشم میگم نه
بعد کلی اصرار عمه ام و گریه من اومدن خونه مون
به اصرار مامانم و مادر پسره رفتیم تو اتاق حرف بزنیم
من هیچی نگفتم
پسره ۲ ساعت حرف زد و من فهمیدم دور آ دور که می شناختم نظرم درست بوده خیلی بی فرهنگه و بد اخلاقه
ما رسم داریم جلسه اول فقط مادر و خود پسره میان
اما اینا با باباش اومده بودن و مادر پسره از عجله اش میخواست تو همین یه جلسه کارو تموم کنه
منم آخر حرفاش برای اینکه پسر مردم تا فردا که برای جواب زنگ میزنن فکرش مشغول نشه گفتم من نظرم منفی بوده و هست.عمه ام اصرار کرد و زحمت شد پدرتونم اومد( چون من خوشم نمیاد طرف الکی بیاد خواستگاری حتی مامانم فرداش گفت شیرینی تونم بیایید پس بگیرید رسم نداریم باز کنیم)
فرداش که جواب منفی دادیم
مادر پسره به مامانم میگه دخترت گفته بابات نباید می اومد😐😐😐😐😐