خواهر نامزدم تازه بچه دار شده بچش کوچولوعه
حالا مامانبزرگش فوت شده اینم حوصلش سز رفته به من زنگ زد با اب و تاب که ای سرما خوردم و ایما معلومم بود دورش شلوغه
گفتم دوست داری بیام دنبالت بریم دکتر شوهرشم ماموریته بیچاره درجا قبول کرد
منم پریدم سریع رفتم دنبالش اومد دیدم صحیح و سالم خیلیم شنگوله گفتم مطمعنی مریض شدی
مظلوم گفت جسمم نه روحم
خلاصه که پیچوند مجلسو رفتیم کف خیابون سیب زمینی زدیم بر بدن
حالا اونور مامان بیچارش داره دق مکنه
کوکو کنید بزارم عکسوووو