2777
2789

امروز من نمی خواستم برم جشن

زنگ زدن گفتن بیا می خوایم لوح بهت بدیم

من رفتم بعد دوستمم اومده بود

وقتی اسمم خوند بلند شدم موقع برگشت دیدم دوستم یه جوری شده خواهرش با کینه و اخم به من نگاه می کرد

بعد که دوباره سر یه سمت دیگه رفتم بالا جایزه بگیرم موقع برگشت

نشستم گفت رو چه حسابی تورو انتخاب کردن بعد از جلسه پاشد رفت

مامانم می گفت فکر نمی کردم این قدر حسوده

می شه یه صلوات برای درست شدن کارم و ازدواج مناسب برام بخونی؟                                   در حال جوانه زدن برای بار هزارم .همه چیز از ذهن شروع می شه و توانایی این رو داره تو رو در خودش حبست کنه البته برای رسیدن به چیزی که می خوای می تونی تنظیمش کنی . در تلاش برای ساختن من بهتر 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز