من یه ساله ازدواج کردم شهر غریب 7ماهه باردارم حالا از بقیه مشکلاتم نمیگم مثلا یکیشون دیشب مادرشوهرم خواسته بره خونه دخترش یه شهر دیگه 4 ساعت فاصله داره شوهرم اصرار که خودم باید ببرمت اصلا از من نپرسید با این وضع میتونی بیای یا نه بعدش هم رفتیم اونجا ساعت 2شب رسیدیم خوابیدم صبح خواهرشوهرم گفت ببر منو بازار کار دارم یک ساعت اونو بردیم کارشو انجام داد رسیدیم درخونه گفتم بریم نیم ساعت منم بازار وسیله سنتیاشو ببینم گفت نه غذا بخوریم حرکت کنیم برگردیم منم دیگه باهاش حرف نزدم شما بودین چکار میکردین