بچه ها ۲ماه ازدواج کردیم من از شوهرم ی محبت ندیدم خاخرشوهرم شوهرم یاد میده میندازه ب جونم
من ی پیج کاری دارم روزمره هامو میزارم میره شوهرم یاد میده ت با زنت نیری خوش گذرونی همه میان ب ما میگن داداشت مادر پدرتو انداخته محل نمیده بهشون یل زنت اینو میزاره اونو نیزاره شوهرم کاری ب کاریم نداره وقتی اون یاد میده تحت تاثیر قرار میده شوهرم میاد خونه عصبی فقط طرف داره خانوادشه یعنی ریدن ب زندگیم الان ماام ۴ روز حرف نمیزنیم شوهرمم باهام حرف نمیزنه اصلا من حتی جدا میخوابم ازش
ناهار شامم نمیزارم شام ها مامانم دعوت میکنه میریم اونجا ولی باهم حرف نمیزنیم
ناهارم بهش نمیدم
یعنی موندم تصمیم گرفتم دیگه با شوهرم ن س کس داشته باشم ن رابطه عاطفی حتی باهاش حرف نزنم برا خودم زندگی کنم