سره یه مسائلی میخاد شراکتشو با برادر و باباش بهم بزنه حالا مادرش اومده بود اشک تمساح میریخت که کی نمیزاره دستت تو دست برادر بمونه منظورش به من بود
شوهرمم عصبانی شد هرچی از دهنش درومد گفت گفت زن من انقدر خانمه که الانم به روم نیورده و نگفته چی کار کنم تو با دروغ گفتنات و پنهون کاریات گند زدی به کل خانواده
اخه ما همه چیمون شریکه ما چند هفته پیش طلا فروختیم برای ساخت خونه خانم رفته بود طلا خریده بود پزشو میداد به من