اون اوایل هی به من میگفت نگاهاش سنگینه گفتم نه بابا نماز میخونه تو زیادی شکاکی
چند بار گفت و من هی دلداریش دادم
خونش توی یک حیاطه با مادرشوهرش گفت تنها بودم تو خونه آمده در زده از ترسم درو باز نکردم
بعد زنگ زده بیا قطره بریز تو چشام
مادرشوهر و شوهرشم خونه نبودن این رفته خونه مادرشوهر خواهرم پدرشوهر خواهرم بوده ولی پیرمرده گوشاشم ناشنواست
توروخدا بگین چکار کنه این مردک هول خودشو جمع کنه
داشت گریه میکرد خواهرم سنی هم نداره یه دختر چند ماهه هم داره بمیرم برای مظلومیتش😭😭😭