شوهرم دو کیسه برنج از شمال سفارش داد چون ما خونه نبودیم پدر شوهرم تحویل گرفت بعد اومد خونه ما گفت من اونا رو برداشتم برا خودمون شما باز سفارش بدید منم گفتم ما خودمون برنج نداریم الان گفت میخرید انشالله
منم کارد میزدی خونم در نمی اومد دیگه کلامی باهاش حرف نزدم رفتم تو آشپزخونه بعد که خواست بره گفت برنج برات پس میارم چون فهمید من بدم اومده