ما پریشب تو خونه مادرشوهرم بودیم با ماملنم اینا بعد ساعت ۱۰ونیم شد مامانش هی میگفت پسرم خسته س فردا صب میره سرکار(شوهر من)بعد شوهر من طفلی هی میگفت نه خسته نیستم منم خیلی ناراحت شدم بعد مامانم هی متوجه نمیشد منم اشاره بهش دادم دیگه بریم شوهرم متوجه شد بعد رفتیم خونه شوهرم گفت به مامانم حرف زدم چرا این کارو کرده منم گفتم چرا حرف زدی من دیگه نمیام اونجا که این اتفاق هم نیوفته
روز بعد یعنی دیروز شوهرم اومد خونم خیلی ناراحت بود پرسیدم گفتم چته گفت مامانم باهام قهره منم گفتم چرا برو عذرخواهی کن و اینا گفت نه من کاری نکردم بعد رفت از خونشون یه چیزی برداره یک ساعت من هی تو ماشین بودم برگشت پرسیدم گفتم آشتی کرد؟گفت نه بابا من اصلا کسیو منت کشی نمیکنم مامانم اصلا خونه نبود!
منم چند دقیقه بعدش باید یه سوالی از مادرش میپرسیدم زنگ زدم بعد مامانش به زور باهام حرف زد و خونه بود!!!
خیلییی ناراحت شدم مامانش ک خیلی لوس اینم مامانش باهاش حرف نزنه جونش در میره
بنظرتون من چیکار کنم الان ازش خیلی ناراحتم چون مقطه ضعفمدروغه