من زمانی که راهنمایی بودم درسم خیلی خوب بود و دبیرستان همه توقع داشتن پزشک بشم
سال کنکور مشکلات خانوادگی درگیر یه رابطه اشتباه شدن همه چیز باعث شد که من نتونم اونجور که باید دانشگاه خیلی تاپی قبول شم لی رشته مورد علاقهمو رفتم
اون موقع همه دیدن که من مثلاً پزشک نشدم زیر پامو خالی کردم پدر مادر برادر پدربزرگ مادربزرگ دوست آشنا معلم همه
یه جوری اذیتم کردن که خدا میدونه کتک خوردم فحش خوردم تحقیر شدم
من بسیار زجر کشیدم بسیار رنج کشیدم در حدی که بارها شده بود به خودکشی فکر کرده بودم ولی نمیدونم خدا چه جور بهم نگاه کرد دستمو گرفت نذاشت بشکنم نذاشت کار خودمو تموم کنم
شده بارها از لحاظ استرس قرص د استرس میخوردم هنوزم میخورم شبا با قرص خواب خوابم میبره
خیلی خیلی زجر کشیدم تو تاپیکام هست
حالا به خاطر یه سری دلایل که نمیشه گفت من به دانشجوی نمونه انتخاب شدم
حالا یخوان ازم تقدیر کنن ولی من به شدت دارم میلرزم و استرس دارم را که میترسم دوباره مثل اون تجربه قبلی یهو دوباره دورم خالی شه انگار آدما فقط آدمو واسه موفقیتشون میخوان نه واسه شکستشون نه واسه روز بدشون نه واسه حال بدیشون
به شدت آدم گریز شدم از یه طرفی یه دوست خیلی حسودی دارم
که اگر بفهمه من پذیرفته شدم به عنوان دانشجوی نمونه زندگیمو تلخ میکنه