تو خواب حرف دلمو زدم تنها قسمت خوبش این بود ی بار تو روش وایسادم گفتم کثیف ترین قسمت زندگیم تویی چیزی ک تو واقعیت هیچ وقت جرعت نمیکردم
بابا همیشه دست بزن داشت تو 5 سالگیم دماغم خون میومد میزد مریض میشدم میزد
چیزی از دستم میفتاد میزد میرفت بیرون عصبی میشد ترافیک بود گرم بود سرد بود میزد
مامانش مریض میشد داداشش چیزیش بود از ناراحتی سراغ من بود
بزرگ تر شدمم باز همین بود روزه بودم ی بار گفتم دلستر میخری ی دور زد بعد خرید
میگفتم داداشات ماو میزنن اذیت میکنن ی دورم اون میزد ک فدا سرشون شوخی کردن اونا
حتی تا قبل این ک برم سر زندگی عقد بودم خواستم با شوهرم برم خرید ی دور تو خونه دنبالم کرد داداشم گرفتش با چشای اشکی با شوهرم رفتم خرید اون اخریش بود بعد 25 سال راحت شدم
ولی کابوساش هست هنوز