عزیزم
من اوایل ازدواجم متوجه شدم خانواده همسرم انتظار دارن همه هفته ها پنج شنبه جمعه ها خونشون باشیم
یعنی انگار اخر هفته ها متعلق به اونا بود و همسرم هم همین انتظار داشت
و منم بخاطر اینکه ناراحتی پیش نیاد می رفتم
با عذاب می رفتم
حتی یادمه دانشجو بودم دوتا امتحان تو یک روز داشتم ولی فکر میکردم اگه نرم اونا ناراحت بشن چی بعدش چی و فلان.
یعنی اگه نمی رفتیم رفتارشون و ری اکشن هاشون طوری بد میشد که سعی میکردیم همه هفته بریم که این اتفاق نیفته...
ولی دیگه خسته شدم و یه خط درمیون برای جمعه ها برنامه چیدم که بهانه ای داشته باشم که نرم و به همسرم می گفتم تو دلت میخواد بری برو با من کار نداشته باش..
همسرم ناراحت میشد ولی می رفت و این روال ادامه دادم و هی فاصله رو بیشتر کردم و خودم هر وقت میلم بود میر فتم تا اینکه کم کم برای همسرم جا افتاد وووو الان سالها میگذره و دیگه همسرم از من می پرسه بریم خونه مامان اینا یا نریم
که گاهی میگم اوکی بریم گاهی میگم نه حوصله ندارم