به زبان اون دوره تایپ میکنم اینجوری لذتش برام بیشتر
اون سال ،سال اولی بود که ما اومده بودیم این منطقه
بابام از همون اول آدم درست حسابی نبود
بدم می اومد بگن این دختر فلانیه
رفت آمد هامون تومحل نم نم شروع شد
خریدا وآشنایی با همسایه ها
اون زمون همسایه ها تا حدودی هم میشناختن
یه سوپ گوشتی بود به اسم ارشان که دقیقا سرکوچه ما بود
همه خریدا رو اونجا انجام میدادیم
ولی همیشه از اسمش خوشم می اومد
دوسال بود که تواین منطقه بودیم
رفتم ارشان خرید ،اول قرارشد یه مرغ بگیرم
مرغ که گرفتم گفتم شما ماکارونی هم دارید نمیدونم چرا پرسیدم دیدم ندارن ولی پرسیدم 😄😁
انگار تقدیر براین بود من یکی دو دقیقه با اون پرسش نادرست توسوپری بمونم
آقای فروشنده که عمو«همسرم بودن خندید گفت نه جانم ماکارونی نداریم»
من سررررخ شدماااااا😂
بعد اومدم اصلاح کنم گفتم نه من یه چی دیگه میخواستم گفت دخترم ما اینجا فقط گوشت قرمز ماهی مرغ داریم.
یه لحظه به خودم گفتم بیابرو چی داری میگی توووو😖
خلاصه خداحافظی کردم داشتم می اومدم دیدم یه آقا پسری وارد مغازه شدموهای کمش نشونذازاین میداد که سرباز ولی استایلش ااانقدر ورزیده وترتمیز بود کچلیش اصلا به چشم نمی اومد😄
به زبان کردی با آقای فروشنده احوال پرسی کرد
من تا حدودی کردی بلد بودم همسایه قبلیمون کرد بودن
احوال پرسی هاشون وخوش آمد گویشون متوجه میشدم
آقای فروشنده گفتن خوش آمدی ارشان جان می اومدی ؟
از پشت پیشمون اومد بیرون هموبغل کردن و...
دیگه یقه اشو متوجه نشدم که اون آقا پسر چی جواب داد
منه تابلو چون از اون پسره خوشم اومده بود
برگشتم گفتم ببخشید یادم افتاد چی میخواستم
«حالابماند بعدها عموهمسرم چقدر اون برگشتن منو سوژه کرد😅»
گفتم یه ماهی هم میخواستم
درصورتی که من اصلا ماهی نمیخواستم تو دوران مجردی از ماهی متنفربودم🥴😁
همون آقاپسر گفت من براشون میارم کدوم ماهی میخواید
خلاصه ماهی ام گرفتم اومدم خونه حالا تو راه باخودم میگفتم اگه مامان بگه ماهی چی میگه من چی بگم ماکارونی تبدیل به ماهی شد؟😅
ولی اون روز همش دوسداشتم دوروبر مغازه به پلکم😂
بعدظهر برامون گوشت قربانی آوردن یه آقا پسر ۸ /۹ساله آورد به مامانم گفتم یه بچه آورد گفت آره نوه خانم فلانی دیروز پسرش ازخدمت سربازی برگشته قربونت زدن
من خانم فلانی میشناختم ولی نمیدونستم که یه پسر این مدلی داره 😁
گفتم نکنه همونه که دیدمش ؟
گذشتتتتتت یکی دوماه همینطوری گذشت من ارشان گاهی تو مغازه میدیدم
اااانقد مغرور خود دارد بود ااااصلا به من بروز نداده بود که بم علاقه داره حقیقتاً دیگه داشتم سرد میشدم حس میکردم این یه عشق یه طرفس
من کنکور دادم قبل شدم
متاااسفانه باید از محل زندگیمون به مدت ۴سال دور میشدم
این حرف بین مادرمون مادرش بیان شد
یه روز داشتم می اومدم گفتماز جلو مغازه رد شدنی دیگه داخل نگاه نمیکنم پسره ی بیشور اصلا متوجه نیست حالا هم که من برم اصلا به درک میرم تا بفهم چیو کیو از دست داده «اینارو تا جلو در مغازه رسیدنی باخودم میگفتم 😂
تا رسیدم دم مغازه مثل جغدگردنم چرخید سمت مغازه دیدم تا منو دید از جاش بلند شد دستشو گذاشت رو سینه اش سلام ارادتی داد«از دور
من ررررفتم زووووود ابرااااا😍😂
واااای این همون پسرس امروز چه تحویل گرفت 😍
اومدم به مامانم گفتم
گفتم مامان پسر خانم فلانی امروز به من سلام داد
گفت یعنی چییییی🤨؟!
گفتم بابا جااااان داخل مغازه بود هیچکس جز خودم ندید
ماجرای عشقی ما ازاون روز شروع شد ولی دیگه مامانم زیاد نمیزاشت برم خرید😂
همه چی خوب بود همه چی جز رفتارهای بابام😔
بابام یه مرد خیانتکار بود یکی دوبار تو روش وایساده بودم انگارمیخواست انتقام اونارو ازمن بگیره
متوجه شد که داستان ازاین قرار من یه حالت زندانی طور کرد💔
دائم گوشیمو چک میکردم...
درصورتی ماهیچه رابطه تلفنی و... نداشتیم تو مغازه عمویش همو میدیدم همون بود
گفت اصلا دانشگاهی نمیری
گفتم من ازهمه چیزم میگذرم و نمیزارم توهم به کثافت کاریات برسی مرد باش بمون سر خونه زندگیت چرا وقتی تو هستی من از وجودت خجالت بکشم
اون روز من کتک خوردم 😋💔😔
مدتی بود دیگه نمی تونستم از خونه بیرون برم ینی اجازه نداشتم
تا یه روز مادر ارشان اومد خونه یه ما من یه هفته بود بیرون نرفته بودم
مادرش اومد بابام خونه نبود اگه بود ابرو ریزی میکرد
مادرش تا منو دید بلند شد گفتم عزیزم تو کجایی ارشان همش پی تورو ازمن میگیره بعد با گوشه ی چشاش مامانم نگاه کرد😂حرکتش خیلی جالب بود
با این حرفش بغض کردم 🥺💔الکی گفتم با درس دانشگاه مشغولم
(خیلی طولانی شد اگه دوسداشتیدادامه اشو میزارم)
دوستان اگر مایل بودید لطفاً نگید طول میده پی پر بازدید شدن و ... اس نه اصلا اینطور نیست هدفم فقط یاد آوری اون روزها برای خودم بود که البته دوسداشتم باشماهاهم به اشتراک بزارم