تالار مختلط بود بعد ما و بقیه دوستاش سر ی میز نشسته بودیم عروس دختر دایی خودم میشد در طول مهمونی دوست شوهرم رو بروم بود خیلی نگاه میکرد من هی سعی میکردم چشامو بدوزدماصلا نگاه نکنم ولی سنگینیشو متوحه میشدم
ی جا خانوم یکی از دوستاش گفت عروس خیلی خوشگله ها
همون دوست شوهرم گفت کلا خانوادگی خوشگلن
باهاشون رفت و امد خاتوادگی داریم هیچ وقت اینجوری نبود اینسری خیلی بد نگاه میکرد نمیدونم به شوهرم بگم یا نه
شوهرمم گیره اصلا اروم برخورد نمیکنه