من شهر غریبم
دخترم میرفت مهد، دیگه نخواست بره
امشب دوستم که شهر دیگس بهم پیام داد
دوستم کلا وقتی حالش خوبه میاد از خوشیاش میگه وقتی حالش بده میاد میرینه به حال بقیه منم همیشه دلداریش میدم
خیلی پیله س، همش دوس داره پیام بده
منم اهل درددل نیستم، همیشه میگه چرا پیام نمیدی و ...
حالا ساعت ۳ شب بهم پیام داد منم خسته از بچه داری
احوالپرسی کرد منم گفتم زیاد خوب نیستم
گفت چرا؟ گفتم دخترم مهد نمیره تو خونه کلافه م
دیگه شروع کرد گفت آره با یه روانشناس کودک صحبت کن و شاید نشه چشمپوشی کرد و ...
بچه ها میدونم خوبیمو میخواد ولی خودش درکی از بچه داری نداره همیشه هر وقت من دلم بگیره اون سریع راه حل میده ولی من دلم میخواد فقط بشنوه اون لحظه
خلاصه اعصاب نداشتم گفتم عزیزم من اهل درددل کردن نیستم، چون حالمو پرسیدی توضیح دادم راه حل نمیخوام، مرسی که به فکرمی
ناراحت شد انگار، شب بخیر گفت رفت
خیلی اشتباه کردم؟
بخدا میبینه من هیچوقت پیام نمیدم و درگیر بچمم، میاد پیام میده هی
همیشه خیلی باهاش خوبم، الان انتظار نداش انگار
عذاب وجدان دارم ولی بدم میاد یکی هی دورم بپیچه