بمونه به یادگار از نیمه آذر ۱۴۰۴
دیروز علایم آنفلوآنزای بنده شروع شد تا شب که تب کردم خلاصه با آه و ناله با همسرم راهی شدیم بریم درمانگاه با تاکید و خواست من با موتور رفتیمچون حالم خوب نبود حوصله ترافیک نداشتم اونجا هم هشت تا آمپول قد و نیم قد ریختن توی سرم به خورد بنده دادن خلاصه جون گرفتم من و شوهرم و موتور رفتیم صفا سیتی آخ که چه قدر خوش گذشت وای تند میرفت این دست انداز ها رو میپریدم بالا جیغ میکشیدم میخندیم یه جاهایی هم ادای اون دوتا توی تایتانیک درآوردیم دست ها باز و...بعدم رفتیم یه دل سیر باقالی داغ با ترشی خوردیم که ترشی پیشنهاد فروشنده بود با اینکه رسما گلوم داشت پاره میشد از درد ولی حال داد دلچسب ترین باقالی زندگیم بود.
به خدا که با یه موتور یه کاسه باقالی هم میشه خوش بود البته یار خوب تمام ماجراست❤️
اینم از یک نیمه شب تب آلود 👩❤️💋👨
اینجوری رفتم😭🤮
اینجوری برگشتم🤩🙏