برادرشوهرم بهم زنگ زد گفت چن روز مادرشوهرتو ببر خونتون بمونه

اهمیت نده به حرفهاشون، جر و بحث نکن که دعوا بشه، فقط بشنو ولی عمل نکن، مگه قراره هرچی دیگران میگن شما انجام بدی؟ با شوهرت هم مطرح نکن

چقددرکت میکنم

میگفتی بنده خدا شاید خواب باشه مریض مگه نیست درست نیست من زنگ بزنم استراحت شاید میکنه من بهم نزنم.حالا بهتر ک شد باهاش احوالپرسی میکنم.

اسی خودتو بزن به نفهمی

اصلا به روی خودت نیار

بگو باشه،لبخند بزن و بی خیال شو

این شعارا خیلی دم دستی و مسخرس.مادرشوهر هیچ وقت مادر خود ادم نیست.ادم خودشم مادرشوهر شد باید شعور داشته باشه خونه عروسش نره

برادر شوهرت واسه زندگی خودش میتونه هر تصمیمی بگیره ولی بقیه نه اون گفته تو چرا انقدر خودتو معذب کردی عمل نکن دعوت کن بگو ناهار خونه ما دعوتید همین ولی شب موندن و فلان اصلا

فعلا هم دعوت نکن بذار از تماس برادر شوهرت یه مدت زیادی بگذره فکر نکنه حرفش باعث شده دعوت کنی

اگر شوهرت یا بقیه در این مورد بهت اصرار کردن بگو اصلا کار درستی نیست مامان، باباتون رو تنها بگذاره تو این سن و سال، خیلی خطرناکه

من یکی از دوستام مادرشوهرش با بچه هاش رفت سفر وقتی برگشتن خونه با بدن بی جان پدرشوهر مواجه شدن، دو سه روز بود سکته کرده بود فوت شده بود

اینایی که تز میدن ببینم خودشون حاضرن چند روز مادر شوهر و پدر شوهر رو نگه دارن؟؟

مگه الکیه آدم دلش میخواد تو خونه خودش آرامش داشته باشه

خو خیلی دلشون میخواد یه روز بیان مهمونی

موندن واسه چی؟ وقتی خودشون خونه دارن و هر دو زنده هستن

اسی با شوهرت حرف بزن باهاشون صحبت کنه کنسل کنن

سخته برات میدونم حق داری، اگر واقعا مادرش رو آورد یه نهار که خوردین نزدیک غروب شام درست کن به شوهرت بگو بیا با مامانت بریم خونه شون اونجا دور هم شام بخوریم و بعد در اولین فرصت به مادرشوهرت بگو مامان چرا نمیری شهرستان خونه فلانی یه مدت بمونی اون پسرت حتما دلش برات تنگ شده

حتی به شوهرت بگو، بگو ما که با مامان اینا یه شهر هستیم همدیگه رو زود میبینیم ولی مادرت دلش واسه برادرت تنگ میشه

بلکه برادرشوهرت ادب شه

به همسرت بگو مرخصی بگیره برین دیدن برادرشوهرت به مادرشوهرت پیشنهاد بده چند روز بریم دیدن اون یکی پسرش که شهر دوره. بگو شهر دوره و دلتون هواشونو کرده بریم دیدنش که رفع دلتنگی دو طرفه هم بشه😃